-
عزيز آمد به فر شهرياريشاعر : جامي نشاند از خيمه مه را در عماريعزيز آمد به فر شهرياريبه آييني که ميبايست، آراستسپه را از پس و پيش و چپ و راستبپا شد سايه در زريندرختانز چتر زر به فرق نيک بختانشتربانان حدي آغاز کردندطربسازان نواها ساز کردندکه رست از ديو هجران آن پريوشکنيزان زليخا خرم و خوشکه شد زينسان بتي بانوي خانهعزيز و اهل او هم شادمانهرسانده بر فلک فرياد و زاريزليخا تلخعمر اندر عماريچنين بيصبر و بيسامان چه داري؟که اي گردون مرا زينسان چه داري؟به بيداري هزارم غم فزودينخست از من به خواب