-
سحر چون زاغ شب پرواز برداشتشاعر : جامي خروس صبحگاه آواز برداشتسحر چون زاغ شب پرواز برداشتبنفشه جعد عنبر بوي خود شستسمن از آب شبنم روي خود شستدلش را روي در مهراب دوشينزليخا همچنان در خواب نوشينز سوداي شباش مدهوشياي بودنبود آن خواب خوش، بيهوشياي بودپرستاران به دستش بوسه دادندکنيزان روي بر پايش نهادندخمارآلوده چشم از خواب بگشادنقاب از لالهي سيراب بگشادز مطلع سرزده، هر سو نگه کردگريبان، مطلع خورشيد و مه کردچو غنچه شد فرو در خود زمانينديد از گلرخ دوشين نشانيگريبان همچو گل بر تن زند چاکبر