-
چنين گفت آن سخندان سخنسنجشاعر : جامي که در گنجينه بودش از سخن گنجچنين گفت آن سخندان سخنسنجهمي زد کوس شاهي، نام تيموسکه در مغرب زمين شاهي بناموسنمانده آرزويي در دل اوهمه اسباب شاهي حاصل اوز پايش تخت را پايهي بلنديز فرقش تاج را اقبالمنديظفر با بند تيغش سختپيوندفلک در خيلش از جوزا کمربندکه با او از همه عالم سري داشتزليخا نام، زيبا دختري داشتفروزان گوهري از درج شاهينه دختر، اختري از برج شاهيکنم طبع آزمايي با خيالشنگنجد در بيان وصف جمالششوم روشن ضمير از عکس رويشز سر تا پا فرود آيم چو م