-
پيري از نور هدا بيگانهشاعر : جامي چهره پر دود، ز آتشخانهپيري از نور هدا بيگانهميهمان شد به سر خوان خليلکرد از معبد خود عزم رحيلبر سر خوان خودش نپسنديدچون خليل آن خللش در دين ديديا ازين مائده برخيز و برو!»گفت: «با واهب روزي، بگرو!دين خود را به شکم نتوان داد!»پير برخاست که: «اي نيکنهاد!روي از آن مرحله در راه آوردبا لب خشک و دهان ناخوردوحي کاي در همه اخلاق جميل!آمد از عالم بالا به خليلمنعاش از طعمه نه آيين تو بودگرچه آن پير نه در دين تو بودکه در آن معبد کفر افتادهستعمر او بيشتر از هفتادستکه: