-
اي درين دامگه وهم و خيالشاعر : جامي مانده در ربقهي عادت مه و سالاي درين دامگه وهم و خيالدر خلاف آمد عادت دادهستحق که منشور سعات دادهستتارک تاج سعادت باشي؟چند سر در ره عادت باشي؟باز کن خوي ز خو کردهي خويش!کردهاي عادت و خو، پردهي خويشقوت نطق و بيانت دادندلب و دندان و زبانت دادندمتکلم به اساليب خطابتا شوي بر نهج صدق و صوابخلق را مايهي صد رنج شوينه که بيهود سخن سنج شويبرزند خواستي از جان تو سراي خوش آن وقت که بيفکر و نظربا مرصع کمر از دم پلنگ،کوه اگر بر تو کشد تيغ به جنگدر دلت نايد از ا