-
قافيهسنجان چو در دل زنندشاعر : جامي در به رخ تيرهدلان گل زنندقافيهسنجان چو در دل زنندپشت برين دير سپنجي کنندروي چو در قافيهسنجي کنندکوه ببرند و پي کان شوندتن بگذارند و همه جان شوندلل عمان همه همسنگ نيستگوهر اين کان همه يکرنگ نيستهر چه بيابي به از آن ميطلب!گوهر و لعل از دل کان ميطلب!بهطلبي کن که به از به بسي استهر که به خس کرد قناعت، خسي استکي رسد از نظم تو بوي بهيناشده از خوي بدت دل تهيدر سخن آيد اثر آن پديدهر چه به دل هست ز پاک و پليدغاليه بو گردد و عنبر شميمچون گره نافه گشايد نس