-
چون سلامان هفتهاي محمل براندشاعر : جامي پندگويان را بر او دستي نماندچون سلامان هفتهاي محمل براندبار خود بر ساحل بحري فکنداز ملامت ايمن و فارغ ز پندچشمهاي بحريان چون اخترانديد بحري همچو گردون بيکرانتا به پشت گاوماهي غور اوقاف تا قاف امتداد دور اوگشته کوهستان از آنها روي آبکوه پيکر موجها در اضطراببهر اسباب گذشتن چاره کردچون سلامان بحر را نظاره کردبرکنار بحر اخضر، تيزروکرد پيدا زورقي چون ماه نوشد مه و خورشيد را منزل هلالهر دو رفتند اندر او آسودهحالهمچو بط سينه بر آب انداختهشد روان، ا