-
هر کجا از عشق جاني در هم استشاعر : جامي محنت اندر محنت و غم در غم استهر کجا از عشق جاني در هم استگفت و گوي ناصحان بسيار شدخاصه عشقي کهش ملامت يار شدوز ملامت شد فزون تيمار عشقاز ملامت سخت گردد کار عشقچون ملامت يار شد خون خوردن استبيملامت عشق ، جانپروردن استجان شيرينش ز غم بر لب رسيدچون سلامان آن ملامتها شنيدليک شوري در درون او فکندمهر ابسال از درون او نکنددر دل اندوهي که بودش بيش گشتجانش از تير ملامت ريش گشتصبر بر وي کي بود امکان مرد؟ميبکاهد از ملامت جان مردچون پياپي شد، چه چاره جز