-
«ديدهي اقبال من روشن به توستشاعر : جامي عرصهي آمال من گلشن به توست«ديدهي اقبال من روشن به توستتا گلي چون تو، به دست آوردهامسالها چون غنچه دل خون کردهامخنجر خار جفا بر من مکش!همچو گل از دست من دامن مکش!وز براي توست تختم زير پايدر هواي توست تاجم فرقسايافسر دولت ز فرق خود منه!رو به معشوقان نابخرد منه!تخت شوکت را به پشت پا مزن!دست دل در شاهد رعنا مزن!رخش زير ران به ميدان تاختنمنصب تو چيست؟ چوگان باختنپهلوي سيمينبران کردن نشستني گرفتن زلف چون چوگان به دستوز تن گردان شوي گردنفکن،در ص