-
چون سلامان مايل ابسال شدشاعر : جامي طالع ابسال فر خفال شدچون سلامان مايل ابسال شدشد بدو پيوند اميدش قوييافت آن مهر قديم او نوييابد اندر خلوت آن ماه، راهفرصتي ميجست در بيگاه و گاهنقد جان بر دست، پيش او شتافتتا شبي سويش به خلوت راه يافتوز تواضع رو به پاي او نهادهمچو سايه زير پاي او فتادکرد دست مرحمت سويش درازشه سلامان نيز با صد عز و نازکام جان از چشمهي نوشش گرفتچون قبا تنگ اندر آغوشش گرفتشد به هم آميخته شير و شکرداشت شکر آن يکي، شير اين دگرچشمزخم دهر از ايشان دور بودروز ديگر بر همين دستور