-
چون سلامان را شد اسباب جمالشاعر : جامي از بلاغت جمع، در حد کمال،چون سلامان را شد اسباب جمالباغ لطفش رونق ديگر گرفتسرو نازش نازکي از سر گرفتچون رسيدن شد بر آن ميوه درست،نارسيده ميوهاي بود از نخستوز پي چيدن، چشيدن خواستاشخاطر ابسال چيدن خواستاشبود کوتاه آرزو را ز آن، کمندليک بود آن ميوه بر شاخ بلندکم نه ز اسباب جمالاش هيچ چيزشاهدي پر عشوه بود ابسال نيزشيوهي جولانگري آغاز کردبا سلامان عرض خوبي ساز کردبافتي زنجيرهاي از مشک ترگاه بر رسم نغوله پيش سرساختي پاي دل شهزاده، بندتا بدان زنجيره