-
خنک آن پردلان دين پرورشاعر : اوحدي مراغه اي دل بدين صرف کرده، جان بر سرخنک آن پردلان دين پروربه توکل نشسته سر در پيشهمه نزديک خلق و دور از خويشپس به دانستها ندا کردهخون خود بهر دين فدا کردهکرده از اشک مردمک را مردچشم بيخوابشان بر آن رخ زردنزد ايشان به از طلا طبقيز علوم گذشتگان ورقيهمه در بحر و بيم غرقي نهروي در سير و هيچ زرقي نهنفسي خوش زدن چو نافهي مشکگشته قانع به نيم ناني خشکپر هنر کرده کيسهي مرديسفره بينان و کاسه بيخورديرستگاران کامل ايشانندعلم جويان عامل ايشاننددر دو گيتي حصار جان عل