-
خوان اينان که خون دل پالودشاعر : اوحدي مراغه اي ندهد لقمه جز که زهر آلودخوان اينان که خون دل پالودچون نگيرد خوردنده را تا سه؟زهر بر روي و زهر در کاسهکز چنان لقمه داشت لقمان عارلقمه مستان ز دست لقمه شماربه ز صد منعم دروغينهکاسهي پر پياز دوغينهدوغ او داغ بر جگر نهدتدستش ار شربت دگر دهدتزهر خور، نان چه مينهي در حلق؟خوردن رزق خويش و منت خلقروغني بر کشيده دان از ريگآنکه بخشد ازين خسيسان ديگبه کسي از تو رافتي نرسدتا به باغ تو آفتي نرسدلبش از ميوهاي نيالوديخون نظارگي بپالوديکه بهشت آرزوت باشد