-
پسري را پدر سلاح آموختشاعر : اوحدي مراغه اي هم کمربست و هم کلاهش دوختپسري را پدر سلاح آموختهوس بيشه کرد و کشتن شيرچون پسر شد به زور پنجه دليررفت يکروز در نيستانينوجوان هم چو سرو بستانيحمله کرد و گرفت به روي راهماده شيري بديدش از ناگاهبه سر پنجه در کشيدش زارتير برنا نکرد در وي کارزود در بيشه شد که: واي پسر!پدرش را چو شد ز حال خبرگفت: ازين بد مرا نبود گناهپسر او از جگر بر آورد آهچه توان کرد چون تو خود کردي؟با من، اي مهربان، تو بد کرديبمن آموخت شير اين بيشهچون نياموختي بمن پيشهتا نباشد ترا پشيم