-
اي پسر، چون ملازم شاهيشاعر : اوحدي مراغه اي نتوان بود غافل و ساهياي پسر، چون ملازم شاهيمگذران بر فسوس عمر عزيزبخش کن روز خويش و شب را نيزسه حساب و کتاب و رقعه و حرفشب سه ساعت به امر حق کن صرفسه به آسايش و تنعم و خوابسه به تدبير ملک و راي صواببکني، گر مدبري و مصيبروز را هم بدين قياس نصيبدر دم پنجهي هلاک مروپيش سلطان خشمناک مروخشم ايشان بلاي ناگاهانموج درياست قربت شاهانجهد کن تا سبق بري به سلاماول روز پيش شاه مدامپي منه بر مقام نزديکاندر مکش خط به نام نزديکانبه قبولي ازو قناعت کنشاه را بينفا