-
دوش کردم به خرمي عزميشاعر : اوحدي مراغه اي که بدين جام نو کنم بزميدوش کردم به خرمي عزميرخ به صحرا نهاد و من در پيدل چو در خانه مست شد زين ميجام پر کرد و مي به گشت آمدبنشستيم چون به دشت آمدشد حسابي ضرورت از آغازبادهاي بود سخت مرد اندازتا شود مست و ره به خانه بردبا که و کي؟چگونه؟ چند خورد؟برگرفتم علم به دستوريچو ز من دور گشت مستوريتا بنوشنده بر نباشد جورقسمتي راست کردمش به سه دورکند از ديده خواب غفلت دوردور اول نشاط بخشد و نورعالمي ديگرت نمايد روياندر آيد سرت به گفت و بگويدر فنون هنر بصير کندد