-
علم بالست مرغ جانت راشاعر : اوحدي مراغه اي بر سپهر او برد روانت راعلم بالست مرغ جانت راسر بيعلم بدگمان باشدعلم دل را به جاي جان باشدمرد نادان ز مردمي دورستدل بيعلم چشم بينورستتا برو چون علم شوي والاعلم علم بر برين بالاتا به قيوم در رسي و به حيمبر از پاي علم و دانش پيبيش ازين بيخودي مکن به خود آيعلم عقلست و نفس علم خدايشاخ علمست و ميوه معلوماتزانچه بر جان نبشت در بوتاتنيست باب نجات جز دانشنيست آب حيات جز دانشچشم او در جمال ساقي ماندهر که اين آب خورد باقي ماندتا شوي همنشين روح امينمدد روح کن