-
ساقي ار صاف نيست، زان درديشاعر : اوحدي مراغه اي قدحي ده، که خواب من برديساقي ار صاف نيست، زان درديجام دردم بده، که نوش کنمنيست صافي، مهل که جوش کنمدرد دردي به من رها کردندصف پيشينه صافها خوردنددرد بهتر که درد برجانمدرد دل را به درد بنشانمچه توان کرد ؟ از آن ما اينستاقتضاي زمان ما اينستخنک آنان که زود مست شدند!گر چه آن دوستان ز دست شدنددور او بيش ده، که دير آمددلم از جان خويش سير آمدشب چو بيگه شود بخوابانشمست بگذار در بيابانشور خمارش کند شرابي هستجايش اين به که جاي خوابي هستبده اين جام، ت