-
زهي! گرد جهان سر گشته از منشاعر : اوحدي مراغه اي چنين بي موجبي بر گشته از منزهي! گرد جهان سر گشته از منز اشک ديده سيلابت همي برد؟کجا رفت آن که شب خوابت نميبرد؟به دستان کردن آوردي به دستممرا گفتي که: از عشق تو مستمجفا کردي، که بر من چير گشتيچو دل بردي ز مهرم سير گشتيحرامست، ار تو خود داني وفا راوفا آموختي پيوسته ما راچو عزم بيوفايي داشتي توچرا تخم وفا ميکاشتي تو؟چو پايم بسته ديدي سر کشيديبه حيلتها به دامم در کشيديکه ميترسم که: خود طاقت نياريببر کين و مبر پيوند ياريمن اول روز دانستم