-
اگر صد چون توميرد غم ندارمشاعر : اوحدي مراغه اي که سر گردان و عاشق کم ندارماگر صد چون توميرد غم ندارمبه آه سرد گرمش چون توان کرد؟دلم سنگست، نرمش چون توان کرد؟به آهو نافه بخشد زلف پستمبه شوخي شير گيرد چشم مستمز تنگ شکر مصري چه خيزد؟چو از تنگ دهانم قند ريزدز مال خويشتن بخشيد،خوش کرداگر صد بوسه لعلم پيشکش کردکه از لعلم حساب خرج خواهي؟ترا بر من که داد اين پادشاهي؟ز لب شکر بدان بخشم که خواهمچو من در ملک خوبي پادشاهمکه اين چون گنج شد يا آن چو مارست؟ترا با روي و زلف من چه کارست؟که بر بندي به هر