-
مشو عاشق، که جانت را بسوزدشاعر : اوحدي مراغه اي غم عشق استخوانت را بسوزدمشو عاشق، که جانت را بسوزدنداني اين و آنت را بسوزدتو آتش ميزني در خرمن خويشکه روزي خان ومانت را بسوزدمخور خوبان آتش خوي را غمکه ترسم ديدگانت را بسوزدز ديده اشک خون چندين مبارانکه پيدا و نهانت را بسوزد؟چه سود آنگاه پنهان کردن عشقنترسيدي دهانت را بسوزد؟ز لعلم چاشني جستي به بوسهبگويم تا: زبانت را بسوزدمبر نام من، ار نه با رخ خويشوگر مهرم روانت را بسوزداگر هجرم وجودت را بکاهد