-
زهي، سوداي من گم کرده نامتشاعر : اوحدي مراغه اي بسوزانم بدين سوداي خامتزهي، سوداي من گم کرده نامتنميدانم: دگر بار اين چه حالست؟نگويي: کين چه سوداي محالست؟برون از پايهي خود نام جستينه بر اندازهي خود کام جستيکه اين کارت نميآيد به کاريمتاز اندر پي چون من شکاريکه گر چشمي بجنباند نمانيپي آن آهوي وحشي چه راني؟درفشست اين، چرا بر وي زني مشت؟مشو در تاب، اگر زلفم ترا کشتبهر جا اين شکايت بردن از چيست؟ز لعل من حکايت کردن از چيست؟مرا ناديده خود زان دست بوديتو پيش از جرعهي من مست بوديز شکر چون جنا