-
در آن ايام کز من دور شد بختشاعر : اوحدي مراغه اي سراسر کار من بينور شد سختدر آن ايام کز من دور شد بختتنم پر تب، دلم پرتاب ميکردمرا دولت ز خود پرتاب ميکردچو عنقا رفته، عزلت گير گشتهدر ايام جواني پير گشتهنه دانش را وقوفي درعلاجمنه قوت را مجالي در مزاجموز آن پشتم چو دال اندر کشيدهتب ربعم به سال اندر کشيدهنه خوردم دست ميداد و نه خفتمچه شبها اندرين معني که گفتم!چراغ دودهي علم وطهارتفلک بر من بدين سان دور ميکردگزيده ميوهي باغ الهيگرامي گوهر درياي شاهيکه دارد رتبت پنجاه يوسفوجيه دين و دولت