-
اي روزهدار، اگر تو يک ريزه راز داريشاعر : اوحدي مراغه اي دست و زبان خود را از خلق بازدارياي روزهدار، اگر تو يک ريزه راز دارييک ماه خويشتن را بيبرگ و ساز داريبا ساز و برگ بودي سالي، سزد کزين پسشامش رضا بجويي، صبحش نياز داريآخر چه سود کشتن تن را به زور؟ چون توگوشي که برگشودي، چشمي که باز داريآنست سر روزه: کز هر بدي ببنديگر دست برد صورت يک ماه باز داريدر آسمان معني، چون مهر، برفروزيبيش از هزار منزل شيب و فراز دارياز آستان صورت، تا پيشگاه معنيچون در حضور بندي؟ کي در نماز داري؟دل