-
گريان در آخر شب، چون ابر نوبهاريشاعر : اوحدي مراغه اي بر خاک نازنيني کردم گذر به زاريگريان در آخر شب، چون ابر نوبهاريديگر ز سر گرفتم آيين سوکوارينزديک او چو رفتم، خاکش به ديده رفتمآه! از کجات پرسم: چوني و در چه کاري؟گفتم که : اي گذشته، ما را به غصه هشتهروزم سياه کردي، شب چون همي گذاري؟حالم تباه کردي، حال تو چيست گويي؟کاي در وصال و هجران حق تو حق ياريروحش به راز با من، ميگفت باز با من:از آب ديده اکنون پيش آر، تا چه داري؟از آه سينهي تو خبر هميشه دارمچشمست و آب حسرت، زلفست و خاک خوا