-
عمر گذشت، اي دل شکسته، چه داري؟شاعر : اوحدي مراغه اي چارهي کاري نميکني، به چه کاري؟عمر گذشت، اي دل شکسته، چه داري؟گريهي بيهوده چيست در شب تاري؟روز بيهوده صرف کردهاي، اکنونرو، که به عمري قضاي آن نگزاريآنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزيگر ورق کردههاي خود بشماريبس که خجالت بري به روز قيامتعذر چه گويي که هيچ تخم نکاري؟آب و زميني چنين و قوت بازوراه به منزل بر، آن زمان که سواريچارهي پيري کن اي نفس، که جوانيبر سر گور تو بگذرند به خوارياي که گذر ميکني به کوي عزيزانابر زمستان گذشت و باد بها