-
چو ديده کرد نظر، دل دراوفتاد چو دلشاعر : اوحدي مراغه اي در اوفتاد، فرو برد پاي مرد به گلچو ديده کرد نظر، دل دراوفتاد چو دلنه عشق باد و نه عاشق، نه ديده باد و نه دلز دل چو ديده بر نجست و تن ز هر دو به دردبه سالها نشوند از دلم دو ديده بحلگر از دو ديده همين ديدهام که: دل خون شددلت به دام بلا ميکند، بکوش و مهلچو ديدهي تو کند ميل دانهي خاليسبک ز دل متنفر شوي، ز ديده خجلغرور ديده و دل ميخوري ز جهل، وليبهوش باش! که مجنون دگر نشد عاقلترا چو طرهي ليلي فرو کشد به قالبه دست خويش مکن کا