-
در پيرزن نگه کن و آن چرخ پرده گرشاعر : اوحدي مراغه اي کز چرخ پيرزن کمي، اي چرخ پرده دردر پيرزن نگه کن و آن چرخ پرده گراو تار پرده ميتند از شام تا سحرتو پود پرده ميدري از صبح تا به شاماو با يکي چراغ بيايد زره به درتو با هزار شمع نبردي به راه پيور پشت گيردت رخش از غم کني چو زرگر روي بيندت، ز ستم بشکنيش پشتگفتي که: دايهام، بربودي ازو پسرگفتي که: سايهام، بپسوديش از آفتابداريش زرد روي و نگرداند از تو سرکرديش حلقه پشت و نگرداند از تو رويشياد نيستي، چه زني چرخ بيخطر؟صياد نيستي، چه نه