-
گفتم: از عشق توسرگشته چو گويم، تو چه گويي؟شاعر : اوحدي مراغه اي گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گوييگفتم: از عشق توسرگشته چو گويم، تو چه گويي؟گفت: درمان تو آنست که: آرام نجوييگفتم: آرام دلم نيست ز عشق تو، چه درمان؟گفت: رحمت هم ازو جوي، که آشفتهي اوييگفتم: آشفتهي آن چشم خوشم، مرحمتي کنگفت: اگر بشنوي از وصل لبم دست بشوييگفتم: از هجر لبت روي به خونابه بشستمگفت: روزي دو ملامت بکش، ار عاشق اوييگفتم: اين تازه تنم کهنه شد از بار ملامتگفت، اگر نيستي احول، چه بري نام دو ر