-
گر چه در کوي وفا جا نگرفتي و سراييشاعر : اوحدي مراغه اي ما نبرديم ز کوي طلبت رخت به جاييگر چه در کوي وفا جا نگرفتي و سراييمکن اينها، که نکرديم نگاهت به خطاييبس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتيورنه من کيستم آخر؟ که سرم باشد و پاييبر تن اين سر شب و روز از هوس پاي تو دارمکم از آن کز کف عشق تو بپوشيم قباييگر قبا شد ز غمت پيرهني حيف نباشد؟تا نيفتند چو من شيفته در دام بلاييقيمت قامت و بالاي ترا کس بنداندبس بگفتيم و ندانست کسش هيچ دواييدرد عشق تو به نزديک طبيبان ولايتکه به درويش سر کوچه ن