-
دلم زخم بلا دارد ز چشم تير بالاييشاعر : اوحدي مراغه اي که دارد چون کمر بستي و همچون زلف لالاييدلم زخم بلا دارد ز چشم تير بالاييز دستي بشنوي روزي که: زنجيريست بر پاييبدان کان پاي من باشد به دام زلف او، گر تونه هراشکي چو جيحوني، نه هر چشمي چو درياييبه اشک چشم بر گريند مردم در بلا، ليکنکه هرگز کوي دلبندان نشد خالي ز سودايينخواهم يافتن يکشب مجال خلوتي با اوکزين معني خبر کرده مرا يک روز داناييهلاک من نخواهد بود جز در عشق و ميدانمکجايي آخر اي شادي؟ تو هم بر کن سر از جاييز هر سويم غمي س