-
رخ و زلفت، اي پريرخ، سمنست و مشک چينيشاعر : اوحدي مراغه اي به دهان و لب بگويم که : نبات و انگبينيرخ و زلفت، اي پريرخ، سمنست و مشک چينيهوست کجا گذارد که : کسي دگر ببيني؟تو اگر در آب روزي نظري کني بر آن رخکه دلت زبون مبادا! ز رقيب چون ز بينيبه زبان خود نگارا، خبرم بپرس روزيقلمست و نرگس و گل نه دهان و چشم و بينيچو ز چهره بر گشايي تو نقاب، عقل گويد:که دلم نگين مهرست و تو مهر آن نگينيز دلم خيال رويت نرود به هيچ وجهيمتحيرم که بي او بچه عذر مينشيني؟چو شد، اوحدي، دل تو به خيال او پري