-
تبم دادي،نميپرسي که: اي بيمار من چوني؟شاعر : اوحدي مراغه اي دلت چونست در عشق و تو با تيمار من چوني؟تبم دادي،نميپرسي که: اي بيمار من چوني؟شب تيره ز دست نالهاي زار من چوني؟به روز روشن از هجر تو من بس تيره حالم، توببينم تا: چو کار افتد مرا در کار من چوني؟بکار ديگران نيکو ميان بستي، شنيدم منکه: با تقصيرهاي ديدهي بيدار من چوني؟ز مهمان خيالت هر شبي صد عذر ميخواهممن اين بسيار خواهم گفت، با آزار من چونيبيازردي که من گفتم: بده زان لب يکي بوسهبپرسم يکزمان، کاي ترک مردمخوار من چوني؟ز