-
حال دل شکسته را باز پديد ميکندشاعر : اوحدي مراغه اي بر رخ زعفران و شم رنگ به قم که ميکنيحال دل شکسته را باز پديد ميکندشاد کجا شويم؟ از آن چاره غم که ميکنيدوش به طنز گفتهاي: شاد شو از وصال منزين همه قتل و غارت، اي طرفه صنم، که ميکنيطرفه نباشد ار بتو شهر خراب ميشودخنجر «لا» که ميزني، ناز «نعم» که ميکنيمرهم ريش سينه و داروي درد ميشودچون نشوم غلام آن لطف و کرم که ميکني؟روي تو گفت: کاوحدي حسن مرا غلام شدوين دل و ديدهي مرا پر تف و نم که ميکني؟باز به قول کيست اين جور و ستم که ميکني؟چون نش