-

صبح دمي که گرد رخ زلف شکسته خم زنيشاعر : اوحدي مراغه اي چون سر زلف خويشتن کار مرا بهم زنيصبح دمي که گرد رخ زلف شکسته خم زنيبر سر من سپر کشي، بر دل من علم زنيکافر چشم مست تو چون هوس جفا کندبا من خستهدل چرا اين همه «لا» و «لم» زني؟از «نعم» و «بلي» بود با همه کس حديث توگر به کف من اوفتي،کي بهلم که دم زني؟اي که نميزنم دمي جز به خيال لعل توچون تو به روز هجر خود اين همه تير غم زنيشاد کجا شود ز تو اين دل ناتوان من؟چهرهي من ز زرگري اشک من از درم زنيبيتو دمي نميشود خالي و فارغ، اي صن