-
به خرابات گذارم ندهند از خاميشاعر : اوحدي مراغه اي سوي مسجد نتوانم شدن از بدناميبه خرابات گذارم ندهند از خاميعاشق مستم و مشهور به درد آشاميصوفي رندم و معروف به شاهدبازيتن ز ناکام فرو داده به دشمن کاميسر ز ناچار بر آورده به بيسامانيهمه همسايه بديدند ز کوته باميحال مي خوردنم از روزن و سوراخ به شببيسخن مال مرا خاص شناسد عاميآن زبونم که اگر بر سر بازار بريدوست نيزم نتواند ز ضعيف انداميدشمنم گر نتواند که ببيند نه عجبتو درين بند نداني که برون از دامياوحديوار به صد بند گرفتارم، ليک <