-
آنخان خانان را ببين، بر صندلي يللي بليشاعر : اوحدي مراغه اي ميگير و زانو زن برش، گر مقبلي يللي بليآنخان خانان را ببين، بر صندلي يللي بليميران غلام روي او، از بيدلي يللي بليکرياس دلها موي او، اردوي جانها کوي اوبالا چو توغ افراشته، روز يلي يللي بليترلک بسيم انباشته،مژگان بکيبر کاشتهما را چو مرغان باخته، در باولي يللي بليازيرت بيرون تاخته، قوش بلا انداختهآن زلف چون ارقامچي، شب زاولي يللي بليچشمش دلم را قامچي، دل عشق او را يامچيافسون ازو آموخته، صد بابلي يللي بليترکانه کين اندوخت