-
با چنان شيوه و شيريني و دلبندي و شنگيشاعر : اوحدي مراغه اي نتوان دل به تو دادن، که به جوري و به جنگيبا چنان شيوه و شيريني و دلبندي و شنگيدل شيران بيابان بربايد ز پلنگيآهوي چشم تو، اي ترک کمربند کمانکشدر نياري ز جفا با من بيدل سرسنگيچون سبکدل نشوم در کف چنگ تو؟ که روزيمن ندانم که تو خود بر چه طريقي و چه ينگيهر دمت راي کسي باشد و انديشهي جاييکه به ابرو چو کماني و به بالا چو خدنگيسپر انداختهام پيش جفا و ستم توبا تو همراه چه باشم؟ که به يک بوسه بلنگياز تو اميد چه دارم؟ که به يک