-
گل بين، گرفته گلشن ازو آب و رونقيشاعر : اوحدي مراغه اي بستان نگر،ز گل شده همچون خورنقيگل بين، گرفته گلشن ازو آب و رونقيهر جا که بود زرد و بنفشي و ازرقيوز کارگاه صنع به بستان کشيدهاندپيرامنش ز آب روان بسته خندقيگلبن چو قلعهايست پر از تيغ و از سپرگويي مگر ز دانهي للست جوسقي؟آن ناشکفته غنچهي نسرين و شاخ اواز هر طرف بسندس و خضر و ستبرقيآراسته بساط چمن را بهشت واردر جامهاي لاله ز هر گوشه راوقيکردند بهر بزم چمن ساقيان ابرهمچون به زر سرخ بر اندوده زيبقيبر روي گل طراوت شبنم نگاه کنگرد