-
شب هجرانت، اي دلبر، شب يلداست پنداريشاعر : اوحدي مراغه اي رخت نوروز و ديدار تو عيد ماست پنداريشب هجرانت، اي دلبر، شب يلداست پنداريکه بالاي تو گر گويد: نکردم، راست پنداريقدم بالاي چون سرو تو خم کردست و اين مشکلطريق دلنوازي از جهان برخاست پنداريدمي نزديک مهجوران نيايي هيچ و ننشينيبدان نسبت که مژگان خار و دل برجاست پنداريدلت سختست و مژگان تير، در کار من مسکينجنايت خود کني و آنگاه جرم از ماست پنداريخطا زلفت کند، آخر دلم را در گنه آريدو چشم اوحدي هر شب يکي درياست پنداريز هجر عنبر زل