-
روي در پرده و از پرده برون مينگريشاعر : اوحدي مراغه اي پردهبردار، که داريم سر پردهدريروي در پرده و از پرده برون مينگريخود ندانند که از کوي تصور بدريخلق بر ظاهر حسن تو سخنها گويندنسبتي کرده به چيزي و تو چيز دگريهر کسي روي ترا بر حسب بينش خويشسرو گويند ترا، واي! ز کوتهنظريلاله خوانند ترا، آه! ز تاريک دليمتفرق شده در هر طرف از بيبصريتو به نظاره و برجستن رويت جمعيگلهي ديو دوان در پي يک مشت پريعشق ارباب هوي وه! که چه ناخوش هوسستآه! اگر چارهي بيچارگي او نبرياوحدي را ز فراقت نفس