-
ديده بسيار نگه کرد به هر بام و دريشاعر : اوحدي مراغه اي بجزو در نظر عقل نيامد دگريديده بسيار نگه کرد به هر بام و دريکه چه ديديم ز دست ستم بيخبري؟خبر محنت ما در همه آفاق برفتخود چه بادي که ازين گوشه نداري گذري؟اي که چون باد بهر گوشه گذاري داريکه از آن ياد توان کرد به عمري قدرينه قضايي بسر عمر من آمد ز غمتگر بيابم ز کمند تو جواز سفريسفرم هم به سر کوي تو خواهد بودنآه! اگر دست تمنا برسيدي ببريزان درختي که درين باغچه بالاي تو کشتبيش ازين طرف نشايد که بود بر کمريدير تا بر کمر تست دو چ