-
اي از تو مرا هر نفسي بادي و درديشاعر : اوحدي مراغه اي دورم به فراق تو ز هر خوابي و خوردياي از تو مرا هر نفسي بادي و درديورنه من مسکين کيم از سرخي و زردي؟اين سرخي من و زردي رخ تستگر با تو بديدي که نشستيم چه کردي؟بدخواه که بر دوري ما رشک چنين بردما را سر پرخاش نماندست و نبرديگو: جمله جهان تيغ برآريد، که با کسخالي نبود عاشقي از گرمي و سرديروي از سخن سرد حسودان نتوان تافتزنهار! که اين باغ بداديم بورديما را جهان جز سخن دوست مگوييدبشنو که: چنين کار برآيد ز نورديکاري به از انديشهي آن يار