-
خانهي صبر مرا باز برانداختهايشاعر : اوحدي مراغه اي تا چه کردم که مرا از نظر انداختهاي؟خانهي صبر مرا باز برانداختهايخويش را نيک به جايي دگر انداختهايهر دم از دور مرا بيني و ناديده کنيدل من بردي و خون در جگر انداختهايعوض آنکه به خون جگرت پروردمتا ندانم که تو بيدادگر انداختهايناوک غمزه بيندازي و بگريزي توچون نکردي به چه آوازه در انداختهاي؟گفته بودي که: دلت را به وفا شاد کنمزان همه دل که تو بر يک دگر انداختهايباد را بر سر کوي تو گذر دشوارسترخت جان برده و بارم ز خر انداختهايآن