-
ببخشا، اي من مسکين به دل در دامت افتادهشاعر : اوحدي مراغه اي دلم را قرعهي عشق و هوس بر نامت افتادهببخشا، اي من مسکين به دل در دامت افتادهکجا ايمن توانم بود در ايامت افتاده؟ز هر سو فتنهاي برخاست در ايام حسنت، منمگر بيني سر ما را به زير گامت افتادهنميافتد ترا در سر کزين جانب نهي گاميکه باشد وقت مي خوردن ز لعل جامت افتادهبرآيد شاخ مرجاني بروصد جا از آن قطرهچو شکر در گداز عشق از آن بادامت افتادهترا چشمي چو بادامست و روز و شب من مسکينگذاري بر من مهجور بيآرامت افتاده؟مرا آرام