-
روزي بنه به خوردن ميپاي در قرقشاعر : اوحدي مراغه اي تا ما به سر کشيم چو صافي کدوي توروزي بنه به خوردن ميپاي در قرقوقتي برو دهان ننهادي سبوي توکي کردمي من از لب صافي حديث؟ اگردر خاک و خون مراغهزنان ز آرزوي توتو در مراغه فارغ و صوفي به نوبهارسر در جهان نهاده چو صافي به بوي توبر ما تو بسته در چو قرق سال و ماه و مامانند اوحدي، که بنالد ز خوي توصافي ز سنگ تفرقه فرياد ميکندصافي به کوچها دود از جستجوي توگل در قرق عرق کند از شرم روي توبرسينه سنگ ميزند از شوق موي تودر شانه ديد موي تو صا