-
اي آنکه، نيست جز بر يار انتعاش توشاعر : اوحدي مراغه اي بس ميخروشد آن سخن دلخراش تواي آنکه، نيست جز بر يار انتعاش تودخل گزاف بنگر و خرج بلاش توزرقي همي فروشي و شهري همي خريوانگه ز بيست خواجه فزونتر معاش توگويي که: دين پرستم و دنيا پرست نهکمتر ز دام نيست دم دانهپاش توبر روي راه اين دو سه حيوان، به راستيروي زمين پرست ز تشويق فاش توگه راز خود ز خلق بپوشيدهاي، وليکامروز قرضدار شد از بهر آش توفردا کجا خلاص دهي آن مريد را؟کاري نميرود ز بباش و مباش توبا اوحدي مباف کرامات خود، که هي