-
گر چه اميد ندارم که: شوم شاد از توشاعر : اوحدي مراغه اي نتوانم که زماني نکنم ياد از توگر چه اميد ندارم که: شوم شاد از توکي به فرياد رسي؟ اي همه فرياد از توگفته بودي که: به فرياد تو روزي برسمکه: تو شيريني و شهري شده فرهاد از تودانم اين قصه به خسرو برسد هم روزيورنه فردا من و پاي علم و داد از تواگر امشب سر آن زلف به من دادي، نيکبرسد فتنه به تبريز و به بغداد از توگر تو، اي طرفهي شيراز، چنين خواهي کردچه دل؟ اي خرمن دلها شده بر باد از تودوش گفتي: به دلت در زنم آتش روزيخود نديديم چنين