-
اي ز سوداي تو در هر گوشهاي آواره منشاعر : اوحدي مراغه اي چارهيکارم نه نيکو ميکني، بيچاره من!اي ز سوداي تو در هر گوشهاي آواره منآتش عشقت که در دل دارم از گهواره منروز مرگم بر سر تابوت خواهد شعله زدچند شايد ساخت؟ ز آهن نيستم، يا خاره، مناي که گفتي: با جفاي يار سيمين بر بسازاي مسلمانان، زبون افتادهام يک باره مندر زبان خاص و عام افتاد رازم چون سخنتا چو دوران کردمي از گوشهاي نظاره منکاشکي! آن روي منظورش نميديدم ز دورخود نمييابم خلاص از دست اين دل پاره منخرقهي پرهيزم از سودا