-
عشق را فرسودهاي بايد چو منشاعر : اوحدي مراغه اي در مشقت بودهاي بايد چو منعشق را فرسودهاي بايد چو مناز جهان آسودهاي بايد چو منلايق سوداي آن جان و جهانکار غم فرسودهاي بايد چو منتا غم او را به کار آيد مگرخون دل پالودهاي بايد چو مناز براي خوردن حلواي غمسالها نغنودهاي بايد چو منانتظار ديدن آن ماه رادرد دل پيمودهاي بايد چو منتا ز وصل او به درماني رسدخاک و خون آلودهاي بايد چو مناوحدي، راه غم آن دوست را